نوید شاهد_مادر شهید سید بزرگ صفوی از آخرین دیدار خود با فرزند شهیدش اینگونه نقل می کند: به او گفتم اگر تو به جبهه بروی از این دوری بیمار می شوم و او گفت:تا تو اجازه ندهی من نمی روم و اگر بگذاری من بروم، پایم که به جبهه برسد؛ جنگ تمام می شود.برای آخرین بار که او به جبهه رفت؛ امام (ره) قطع نامه را پذیرفت و جنگ به پایان رسید.
کد خبر: ۵۰۷۹۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۳/۲۲
نوید شاهد_مادر شهید عبدالرضا معزی از آخرین دیدار پسرش این چنین نقل می کند: بعد از شهادتش برای آخرین بار او را در غسالخانه دیدم خدا را شاهد می گیرم كه دوبار لب عبدالرضا به هم خورد هنوز آن صحنه را فراموش نكردهام.
کد خبر: ۵۰۷۸۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۳/۲۲
گفت و گو با مادر سه شهید «علی اصغر»، «محمود» و «عباس» اکبری؛
من جنازه دو پسرم حاج علی اصغر و عباس اکبری را که به دست حزب کومله شکنجه شده و به شهادت رسیده بودند، خود غسل دادم و کفن کردم و جنازه پسر دیگرم محمود اکبری را که منافقین در عملیات مرصاد سوزانده بودند را خودم شناسایی کردم.
کد خبر: ۴۵۸۵۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۱۹
روایتی خواندنی از شهید «مجید همتی» منتشر شد؛
در آخرین روز که قرار بود حمله صورت پذیرد در گروهان سه که مجید در آن بود جلوتر بودم و برای چند لحظه ای که برای آمادگی توقف کردند در حالی که به جلو می رفتیم، مرا صدا کرد وقتی پیش رفتم مرا در آغوش گرفت و حلالیت طلبید و خداحافظی کرد انگار می دانست این آخرین دیدار است و به سوی معشوق شتافت.
کد خبر: ۴۵۵۷۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۰۴
روایتی خواندنی از مادر گرامی شهید «داود گنج خانلو»؛
یک روز قبل از اینکه خبر شهادتش را بیاورند. مادر در خواب دیدند که فردی دو تا که سرشان بریده شده بود و خون ازشان بیرون می آمد، می برد صبح که از خواب بیدار شدم دیدم که دو تا سرباز دنبال آدرس می کردند، رفتم جلو و به آنها گفتم، دنبال گنج خانلو می گردید.
کد خبر: ۴۴۷۰۷۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۳۰
روایتی خواندنی از مادر شهید «مجید رضایی» از شهدیا کربلای پنج
بعضی شب ها وقتی برای نماز صبح بیدار می شدم من دیدم که مجید سر سجاده به حالت سجده رفته و آنقدر گریه کرده است که جانمازش خیس شده است، به مجید گفتم؛ تو با این سن کم لازم نیست که نماز شب بخوانی؟...
کد خبر: ۴۴۶۶۸۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۲
مادر شهید ؛ شب و روز برایش فرقی نمی کرد داوطلب ماموریت های افتخاری می شد خصوصیات اخلاقی او در نزد دوستانش زبانزد بود با وجودی که در پادگان فرماندهی گردان را بر عهده داشت تمامی سربازان و درجه داران او را دوست می داشتند
کد خبر: ۴۴۲۲۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۱
روایتی خواندنی از فضیله تبریزیان مادر گرامی شهید «حسام ابوالقاسمی شیرازی» در ادامه می خوانید؛
بعد از آن شهید حسام گفت: من فقط می خواستم ببینم آیا شما را راضی هستید که من از شما دور شوم. شهید حسام به جبهه رفت و بعد از حدود دو ماه شهید شد و هنگامی که خبر شهادت او را برای ما آوردند، همرزمانش به خانه ما آمدند و به من می گفتند: که او را در هنگام سجده در نماز مغرب به شهادت رسید و به آرامی به زمین افتاد گویی که فرشته ای او را گرفته و به آرامی به زمین خواباند.
کد خبر: ۴۴۱۲۸۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۵
روایتی مادرانه از خاطرات شهید «حسن رضا میرزایی گودرزی» را در سالروز شهادتش می خوانید؛
لبخند کمرنگی بی اختیار بر لبان مادر نشست . آلبوم را ورق زد . یکی از عکسهای زمان دبیرستان حسن رضا را تماشا کرد . سال سوم او با سالهای اوج مبارزات مردمی همزمان شده بود . حسن رضا در همان سالها به صف مبارزان انقلابی پیوست . بعد هم که انقلاب پیروز شد به عضویت بسیج درآمد و در جاهای مختلفی فعالیت می کرد . حسن رضا هر وقت که از میدان تیر به خانه بر می گشت ، به مادرش خبر می داد که در تیراندازی مقام اول شده است.
کد خبر: ۴۴۰۶۷۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۵
روایتی خواندنی ازآسیه هداوند خانی مادر گرامی شهید «مظفر هداوند» در ادامه می خوانید؛
بهش گفتم : «عزیز من، تو ترکش خوردی، زخمی شدی مادر! حالت خوش نیست نمی خواد بری. بمون همینجا به شاگردانت درس بد.» گفت : «مادر! پس شاگردام تتوی جبهه چی؟ اونا از درس عقب می افتن»
کد خبر: ۴۳۹۲۴۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۰۸
شهید حمیدرضا خان محمدی؛
حمید تا لحظه ی آخر دیگر اعضای خانواده را نیز از یاد نبرده بود؛ به برادرش که مشغول تعلیم و تربیت نسل آینده بود سفارش کرد که: «برادر جان! تو هم در سنگری! من هم در سنگری دیگر می جنگم؛ اما وظیفه ی تو از وظیفه ی من سنگین تر است. پس خوب برای اسلام کار کن. تو می توانی نسل آینده ایران را طوری تربیت کنی تا جامعه اسلامی فردا را بسازید...»
کد خبر: ۴۳۸۱۳۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۲۴
روایتی خواندنی از مادر گرامی «شهید مجتبی کردقرچه لو» را در سالروز ولادتش می خوانید؛
در زمان جبهه رفتن مجتبی اتفاقات جالبی می افتاده که یکی از آنها از این قرار بوده ، دوستان مجتبی پس از شهادتش تعریف کرده اند که قبل از شهادتش مجتبی هنگامی که همه در چادر می خوابیدند با یک فانوس کوچک و کم نور به سمت پشت چادر بسیجی ها می رفت و پس از دو سه ساعت بازمی گردد .
کد خبر: ۴۳۷۷۷۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۱۹
روایتی خواندنی از صغری انصاری مادر گرامی شهید «ابراهیم ابراهیمی» در سالروز شهادتش منتشر شد؛
ابراهیم من همیشه نگران اوضاع داخلی جامعه بود تا حمله ی عراق می گفتم مادر جان اوضاع ما از مردم فلسطین که بدتر نیست و او می گفت : نه مادر ، مردم فلسطین می دانند که فقط با یک دشمن باید بجنگند ولی مادر ما علاوه بر دشمن خارجی باید با عوامل خرابکار داخل کشور هم بجنگیم .
کد خبر: ۴۳۷۱۲۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۱۲
روایتی خواندنی از خانم زینب بهرامی مادر شهید «احمدرضا رحیمی»؛
یک ماه قبل از شهادتش ازدواج کرده بود و اولین مکانی که انتخاب کرده بود، برای اولین بار با همسرش بیرون برود، «بهشت زهرا» بود. در کنار مزارش دوست شهیدش ایستاد و بعد از خواندن فاتحه به همسرش گفت: اینجا جایگاه من است.
کد خبر: ۴۳۶۸۹۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۱۰
روایتی خواندنی از سیدرضا حسینی دوست و همرزم شهید اسماعیل مهدانیان در سالروز شهادتش می خوانید؛
پیرزن گفت : مدتهاست که پا درد دارم . امروز قرار بود پسرم بیاید تا به دکتر برویم . اما به خاطر اینکه نیامده است اجبارا به تنهایی می روم . رضا بسیار ناراحت شد . و رو به من کرد و گفت : من امروز نمی توانم به تهران بیایم . من هر چه به او اصرار کردم اگر امروز نرویم کارمان مشکل می آفریند . اما قبول نکرد . رضا از آن پیر زن خواست تا همراهش برود . او نیز پذیرفت و با هم عازم دکتر شدند
کد خبر: ۴۳۶۶۶۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۰۷
روایتی از همسر گرانقدر شهید «عبدالزهرا سخراوی» را در سالروز شهادتش بخوانید؛
در روزهای آخر جنگ بود که به شهید ماموریت دادند برای مبارزه با منافقین به کردستان برود یک شب قبل ازاینکه برود از من خواست که به دست و پاهایش حنا بگذارم من هم این کار را انجام دادم گفتم : برای چه اینکار را می کنی؟ گفت: شاید خدا نیم نگاهی به من کرد و مرا میهمانی خودش دعوت کرد خیلی ناراحت شدم و گریه کردم به او گفتم : به ماموریت نرو خندید وگفت : غصه نخور من سعادت شهادت ندارم .
کد خبر: ۴۳۶۰۲۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۹
روایت خواندنی از خانم سیده جواهر حسینی مادر گرامی شهید «محمدتقی لاسمی» منتشر شد؛
یک شب در خواب شخصی به نزد من آمد و گفت: مادر تو نذر خود را ادا نکردی چرا؟ گفتم: آقا من نذری نداشتم و صبح این خواب را برای اهل خانه بیان کردم.آنها گفتند حتماً نذری داشتی و ادا نکردی تا اینکه پس از چند روز خبر شهادت پسرم را آوردند همان روز فهمیدم که نذرم ادا شده است
کد خبر: ۴۳۵۶۱۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۴
روایتی خواندنی از مادر گرامی «شهید علی امرایی» برگرفته از کتاب «بابای آسمانی» را در ادامه می خوانید؛
علی نه زمان جنگ را درک کرده بود و نه امام خمینی (ره) را، ولی از همان بچگی در حال هوای انقلابی و جنگ بود و همیشه از شهدا حرف می زد. در نوجوانی غرق در بسیج و فعالیت های آن بود. به بسیج خیلی وابسته شده بود و با شهدا انس داشت. حال و هوایی عجیبی برای خودش و شهدا درست کرده بود. اتاقش را مثل نمایشگاه کرده و تمام در و دیوار را عکس شهدا زده بود. با عکس ها زندگی می کرد و جانش به آن عکس ها بند بود.
کد خبر: ۴۳۵۱۹۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۰
روایتی خواندنی از مادر گرامی شهید «سیدمحمود حسینی تکلری» را در سالروز «ولادتش» می خوانید؛
وقتی برادرش از جبهه می آمد، پدرش می گفت: حالا باید من بروم . محمود می گفت: بابا شما بزرگ خانواده ما هستی اگر خدای ناکرده برایتان اتفاقی بیفتد در آینده کی می خواهد بچه ها را بزرگ کند. الان جنگ است و وقت آزمایش کردن ما جوانان است، نه شماها. اوایل جنگ چون برادر محمود سرباز بود همیشه می گفت: مامام می دانم آنقدر می خواهید معظل تا شربت شهادت تمام شود.
کد خبر: ۴۳۵۱۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۰
مادر جان من نمی جنگم من می خواهم در جبهه سقا باشم و به رزمندگان آب بدهم پس برایم ناراحت نباش
کد خبر: ۴۳۴۷۴۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۱۴